"رضا شاه کبیر" از زبان حسین فردوست
چندی قبل که مطلب "خدمات رضا شاه" را نوشتم، فکر نمی کردم همین مطلب از پر بازدیدترین و پربحثترین مطالب وبلاگ در فضای مجازی شود. این روند تا جایی ادامه داشت که مجبور به غیر فعال کردن قسمت نظرات این مطلب شدم.
بازدید زیاد از این مطلب، همین طور بالا رفتن تعداد بازدیدها پس از نمایش فیلمی چون "معمای شاه" در تلویزیون، نگارنده را به این نتیجه رساند که هنوز بسیاری از مردم ما نسبت به وقایع زمان سلطنت پهلوی کم اطلاع و یا در برخی از جاها بیاطلاع هستند، بنابرین مطلب دوم را با رجوع به کتاب بسیار جذاب و خواندنی "خاطرات حسین فردوست" برای روشن شدن دیگر زوایای زندگی رضا شاه کبیر مینویسم، تا ان شاءالله به دانستن بیشتر آنها که دانستن را می خواهند کمکی کرده باشم.
حسین فردوست کیست:
در صفحه 17 کتاب، حسین فردوست را اینگونه می شناسیم:
وی از دوران کودکی به عنوان دانش آموز دبستان نظام وارد کلاس مخصوص شد، که رضا شاه برای ولیعهدش محمد رضا ترتیب داده بود. رضا شاه که دوست داشت در کنار فرزندش دوست و همبازی درسخوانی باشد، حسین فردوست را مورد توجه خاص قرار داد و او را به دربار راه داد..
حکایات اول کتاب "خاطرات حسین فردوست"، نگارش وقایعی است که او با محمد رضا در ایران و بعد از آن به مدت چند سال در سوئیس گذرانده است. وقایعی که تا آنجا نزدیک و صمیمی می شود، که محمد رضا با دعوت از فردوست به اتاق خصوصی خود و نشان دادن دختری جوان که در حال گریه است، پرده از رابطه جنسی و حامله شدن دختر بر می دارد؛ ماجرای کمک فردوست به پوشاندن این معضل برای ولیعهد جوان نیز خواندنی است که البته در این مطلب کوتاه فرصت پرداختن به آن نیست.
رضا شاه و ازدواج دخترانش: (صفحه 63)
در سال 1317 رضا شاه تصمیم گرفت دخترانش را شوهر دهد. دو نفر کاندید شدند که از دو خانواده معروف و سرسپرده انگلیسی ها بودند، فریدون جم فرزند محمود جم، علی قوام پسر ابراهیم قوام...
همان روز، خود اشرف با ناراحتی برای من تعریف کرد: پدرم ما را صدا زد و گفت: موقع ازدواجتان است و دو نفر را برای شما در نظر گرفته ام، شمس چون خواهر بزرگتر است، انتخاب اول با اوست! و دومی هم نصیب تو خواهد شد، چنین شد و فریدون جم چون خوش تیپتر و جذاب تر بود، شمس او را انتخاب کرد و علی قوام که چه از نظر قیافه و چه از نظر شخصیت با جم تفاوت زیادی داشت، سهم اشرف شد. (البته این ازدواج ها بعد از رفتن سایه رضا شاه از سر دخترانش، به طلاق انجامید و فساد و شهوت رانی ایشان وارد فاز جدیدی شد که تاریخ، بسیاری از آن را در خود ثت کرده است)
روابط حسنه همسران شاه (صفحه 75)
فردوست در گوشه ای از خاطرات خود به روابط حسنه ! همسران رضا شاه با هم نیز اشاره ای کرده است:
زمانی که من وارد دربار شدم، هجوم مادر محمد رضا(تاج الملوک)، به عصمت در اوج بود. در آن زمان دیوارهای قبلی باغ سعد آباد را برداشته بودند و برای هر یک از اعضای خانواده پهلوی ساختمانی درست کرده بودند. ندیمههای مشهدی مادر محمد رضا با چوب و چماق به ساختمان عصمت حمله می کردند، یه محض اینکه عصمت از حمله باخبر می شد، دربهای ساختمان را قفل می کرد و خود را در اتاق مخفی می کرد و از انجا به رضا خان خبر می داد. رضا آرام و قدم زنان به ساختمان عصمت نزدیک می شد و ندیمه ها با دیدن او پا به فرار می گذاشتند. آنها پس از فرار مورد مواخذه مادر محمد رضا قرار می گرفتند که به انها می گفت: "ترسو ها رضا که ترس ندارد"
... او عصمت را دوست داشت، پس از رفتن به جزیزه موریس از او ملتمسانه خواست کنارش بماند و تنهایش نگذارد، اما عصمت بی وفایی کرد و بعد از یکی دو ماه به ایران برگشت ...
رضاشاه عامل انگلیس(صفحه 82)
حسین فردوست در بخشی از کتاب می نویسد:
رضا خان یک عامل انگلیسی بود و در این تردیدی نیست. کودتای 1299 طبق اسنادی که دیده ام و یا شنیده ام، در ملاقات ژنرال آیرون ساید انگلیسی با رضا، با حضور سید ضیاءالدین طباطبایی، برنامه ریزی شد و پس از کودتا هم قریب به 5 سال طول کشید تا رضا خان به سلطنت رسید. در این مدت رضا خان سردار سپه، وزیر جنگ و نخست وزیر شد...
... رضا خان عادت نداشت افسران عالی رتبه خود را عوض کند و لذا در تمام مدت سلطنت خود آنها را در مشاغل حساس کشوری و لشکری گمارد. هیچ فردی حق نداشت از نظامی ها شکایت کند وگرنه شاکی تحت تعقیب و مواخذه قرار می گرفت. یکبار شخصی از "کریم بوزرجمهری" نزد مادر محمد رضا شکایت کرده و او نیز شکایت را نزد رضاخان برد، و تقاضای رسیدگی کرد. رضاخان عصبانی شد و با خشونت از اتاق بیرون رفت و گفت: به هیچ فردی اجازه نمی دهم از افسران من نزد من شکایتی کند، آنها اشتباه نمیکنند...
فروپاشی رضا شاه(صفحه 82)
در قسمتی از کتاب،فردوست به رابطه دوستانه رضاخان و هیتلر اشاره و از غضب انگلیسیها در این مورد مینویسد. درباری که پر از جاسوس و رابط انگلیسی است، اخبار زیادی از این ماجرا را برای حاکمان لندن ارسال می کنند. فردوست اشاره می کند که با دستور انگلیسیها، رضاخان قبل از 24 ساعت همه آلمانیهای مشغول در ایران را از مرز ترکیه اخراج می کند و تهعد میدهد که وابسته و پشتیبان آنهاست، اما بعد از گفتگوهای بی نتیجه، می نویسد:
پس از مذاکرات، رضا خان، آن مرد قدرتمند یکباره فرو ریخت و به فردی ضعیف و غیر مصمم تبدیل شد و ظرف چند روز قیافه و اندامش آشکارا پیرتر و فرسودهتر شد. بالاخره نیروهای سه کشور شوروی،انگلیس و آمریکا وارد ایران شدند. رضاخان میدانست و برایش مسلم بود که با ورود ارتش متفقین از سلطنت برکنار خواهد شد... او دیگر پایگاهی نداشت و لذا تسلیم شد و از ترس اینکه به اسارت روسها بیفتد، به خارج گریخت...
فرار رضا شاه و فلاکتی که در انتها نصیبش شد
در ادامه، فردوست به حواشی زمینه سازی پادشاهی محمدرضا اشاراتی می کند و از اتفاقات پیرامون خداحافظی و فرار رضاخان مطالبی ارائه می کند، که همه آنها خواندنی و عجیب هستند. در انتهای بخش "ورود به دربار تا سقوط رضا شاه" می نویسد:
در ایران، انگلیسیها به رضاخان گفته بودند که میتواند به بمبئی برود و رضاخان از این امر نیز خوشحال بود. ولی در نزدیکی بمبئی یک دیپلمات انگلیسی به نام "اسکرین" سوار کشتی می شود، و خود را به رضاخان معرفی می کند و میگوید که مامور اجرای دستورات اوست و پس از مدتی توقف در دریا به رضاخان اطلاع می دهد که طبق دستور باید با کشتی دیگری به جزیره موریس برود. در اینجا رضاخان فوق العاده ناراحت میشود ...
فردوست در ادامه از وضعیت بد آب و هوای موریس و بیماری رضاخان نوشته و نقل مکان او را به ژوهانسبورگ تشریح میکند. در انتها اشاره میکند:
رضاخان در تاریخ 4 مرداد 1323 در ژوهانسبورگ در اثر سکته مرد. در آن زمان هنوز شرایط داخلی فراهم نبود و جو شدید ضد رضاخان در کشور حاکم بود. جنازه را به مصر بردند و حدود 6 سال در آنجا به امانت گذاشتند. بتدریج که شرایط کشور فراهم شد مقدمات بازگرداندن جنازه به ایران تدارک دیده شد. در سال 1328 برای رضاشاه، عنوان "کبیر" را در مجلس تصویب کردند و بعداً جسد او را به ایران آوردند ...
.
.
این چند خط گوشهای از تاریخ معاصر ایران است، که برخی سعی در مخفی کردن آن دارند تا با همه توان و به وسیله فضیلتهای نداشته بر جمهوری اسلامی ایران حمله کنند. طرفدارن رضاشاه، حسین فردوست را متهم به خیانت به ایران و آریاییها کردهاند، ولی به نظر نگارنده، خیانت، نگفتن حقایقی است که جز خفت و بدبختی و عقب ماندگی و ذلت و پستی، چیزی نبوده است.
مطلب مرتبط: