جاده عاشقی، با عطر ظهور …
همان اول ورود به خاک عراق، نقطه شروع تماشای عجایب میشود؛ انگار…
جمعیتی که به دیواره مرزها میخورند، همانند آبی که پشت سَد، به جوش و خروش آمده و در پی راهی برای گذر است، می خواهند از مرز بگذرند؛ تا به حسین(ع) برسند …
ماشینهای مسافربری اعم از وَن، مینیبوس، اتوبوس و… مشتاقانِ آغوش ارباب را، با گذر از مرزی که در جدایی مردم و ارباب ناتوانترین است؛ به سمت مقصد حمل میکنند.
مسیر! نجف… شهری از شهرهای آسمانی زمین…
به راننده هر چند که خوب فارسی را نمی داند و هرچند که خوب عربی را نمی دانم می گویم: «فاصله تا نجف چقدر است؟» و او می گوید: «قریب(نزدیک) …» و چهار انگشتش را به نشانه فاصله زمانی چهار ساعته تا نجف نشان می دهد…
سرعت ماشین را آنها که رفتهاند و میدانند که هیچ. اما آنها که نمی دانند، بدانند! انگار اشتیاق ماشین از همه برای رسیدن به نجف بیشتر است و قانونی برایش در منع سرعت زیاد وجود ندارد. یک ون با ۹ سرنشین، ۱۵۰ کیلومتر در ساعت و شوق رسیدن به نجف.
وقتی عقربههای ساعت مچی گذر از ۴ ساعت زمان طی شده را نشان میدهند، مجاب میشوی تا از راننده بپرسی: «پس چه شد قریبی که گفتی؟!» ولی باز هم «قریب قریب» می کند! تجربه هم کرده ایم قبلا، هر فاصله ای را که می پرسی «قریب» می گویند، مثل پیاده رفتن یک مسیر بالای ۱۰ کیلومتری، که انگار به تو حالی می کنند که ما مثل ایرانی ها نیستیم که فاصله ده متر به بالا را «فاصله دور» میداند!
۸ ساعت بعد نجف هستیم! شهری که اگر چشم ظاهرت را بی خیال شوی، با چشم دل، خودِ خودِ بهشت است. (چشم دل باز کن که جان بینی/ آنچه نادیدنی است آن بینی) ایوان طلای حرم امیرالمومنین(ع) که دیگر… زبان به قصورش در بیان این زیبایی، اعتراف میکند.
القصه پیاده روی مسیر نجف تا کربلا را با همه اشتیاق و شوقی که داریم شروع میکنیم. هرسال میرویم ولی انگار بار اول است که آمدهایم و این خاصیت بهشت است که تکرار در آن نمیبینی و هر روزش زیباتر و خوشگواراتر از روز قبل است…
از پسرک عراقی حسین گرفته که با التماس دستمان را گرفت تا برای ماساژ و رفع خستگی میهمان «موکبِ فرش» او شویم، تا آن دخترک دو سه ساله که میانه جاده به مردم آب تعارف میکرد، از آن مردی که قبل از شروع ماساژ زائر ایرانی اول یک بوسه بر کفِ پای خاکیاش میزد گرفته تا آن سربازی که ساندویج فلافل تعارف میکرد، تا آن مردی که نزدیک خانهاش در التماس و دعوت به استراحت و صرف ناهار فقط گریه نکرد، تا آن موکب دارانی که کنار ما و به نماز جماعت ما اقتدا کردند، تا آن پیرمرد عراقی که تا فهمید ایرانی هستیم دستی بر بازوی ما کشید و بوسید و بر صورت تبرک کرد، تا آن ماشین پلیسی که در یک مسیر مسافرکش زائران ارباب شد، تا موکب داری که بعد از پذیرایی، شستن و خشک کردن لباس هایمان و … التماس می کرد از او پول بگیریم تا خرج سفرمان باشد، تا … وخلاصه «ما رَأینا ألّا جمیلاً »…
همه لحظههای نابی که میگویند فقط در زمان حکومت امام عصر(عج) در مقیاسی جهانی اتفاق می افتد،و این است صحنهای از آخر الزمان که دلیلی باشد بر حضور قدسیاش در میان زائران. وتو وقتی به کربلا میرسی، انگار همه وجوت از محبت نوکران سیدالشهدا(ع) لبریز است و کربلا …
به قول شهید سید مرتضی آوینی، سرور شهیدان اهل قلم:
«…کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهر ها و نامی است در میان نام ها. نه، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین علیه السلام راهی به سوی حقیقت نیست؛ کربلا مارا نیز در خیل کربلائیان بپذیر، ما می آییم تا بر خاک تو بوسه زنیم و آنگاه روانه ی دیار قدس شویم.
به امید روزی که کربلایی شوید…»
اللهمارزقنا…