یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

چاق با موهای فرفریِ به هم ریخته؛ همان طور نچسب که بنشینی سر جایت و چرت بزنی و عطای یک سلام و علیک را هم به لقایش ببخشی! اما چاره‌ای هم نبود؛ چهل تا بچه‌ی سرتق و از بند شهر و دیار و مادر و پدر آزاد شده، توی این جاده تا خودِ جنوب، آدم را برشته می‌کنند! باید دم راننده را ببینی که عوارض پتیارگی و بیش‌فعالی و شاید جنونِ بچه‌ها را جوری کم کنی؛ و چقدر سخت است مربیگری با دست‌های خالی!!!
مثل همیشه، قاپیدنِ صندلی خالی کنار راننده در اولین فرصت و عرض خسته‌نباشید خدمت جنابشان! بعد... سکوت؛ تا اجازتی فرمایند، به این مضمون که: "خوووب، بنال ترکه‌ی خشکِ انار!" و تو مجبور باشی چیزی سرِ هم کنی و ببافی تا نقطه نظری مشترک در این برهوت و کویر سخن پیدا کنی! که ادیسون هم در کشف لامپ به این خفت و خواری دچار نیامده بود!
اما، خدا این بار حسابی سوپرایزم کرد؛ راننده با همان هیبت نچسب، اهل کتاب در آمد؛ تو گویی وسط آمریکا، پیامبری جدید خودش را به جهانیان معرفی کند! به همین نایابی و بی‌نظیری!
تا خودِ مقصد دل دادیم و قلوه گرفتیم! انگار با خودِ خودِ ویکتور هوگو دهان به دهان شده بودم! و ایشان بینوایانش را زنده برایم پادکست تلاوت می‌کرد!
راننده‌ی موفرفریِ ظاهراً بدعنق، اهل مطالعه و گفتمان بود و علاقه‌اش تاریخ؛ همه مشکلات تاریخ جهان را با هم تحلیل کردیم و طومار پیچیدیم و به نتیجه رسیدیم...

و چه لذتی دارد معاشرت با اهل کتاب!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی