آقای رئیسی، یک قاسم سلیمانی برایت نامه نوشته!
گونی گونی درد دل بود که وارد بخش بررسی و پیگیری نامه های مردمی می شد. دانشگاه یزد، سالن فجر...
هماهنگ شده بودم برای روایتگری حاشیه های سفر ریاست جمهوری به استان یزد. الحق والانصاف نقطه عطفی بود این سفر در سال های گذشته. حسابش را بکنید سه ماه جنگ ترکیبی را گذرانده باشیم و دمای هوا در تاریخ استان یزد به نوعی بی سابقه باشد از لحاظ سردی و آن وقت مردم ساعت ها در میدان امیرچخماق بایستند تا سید ابراهیم بیاید برای سخنرانی! کما اینکه توی مسیر هم به ازدحام عشق و دوستی بخورد و بشود 45 دقیقه تاخیر روی عقب افتادن مداوم برنامه!
بگذریم، این را ما هم اگر نفهمیم آن طرفی ها می فهمند که هر چه رشته بودند پنبه شد، پنبه کردیم البته، الحمدلله رب الحسین...
اما نامه ها عجب حکایتی داشتند. ده ها هزار نامه آمده بود تا به دست آقاها و خانم های پرحوصله دانه به دانه خوانده شوند تا بررسی و ثبت شوند برای کمکی که نیاز داشتند.
اینجا بعضی نامهها طومار هستند، بعضی هاشان فاکتور و صورتحساب داخلشان دارند. اما بعضی نامهها فقط عشق دارند، خالصِ خالص! عین اشک چشم زلال، عین یک دلتنگی مبهم عصر جمعهای که آدم هر کار میکند یادش نمیرود. دخترکی عکس خودش و برادرش را کشیده با پرچم خوشرنگ ایران و عکسی از سردار سلیمانی زده گوشه ان که رویش نوشته من قاسم سلیمانی هستم...
آقای سید ابراهیم، یک قاسم سلیمانی برایت نامه عاشقانه نوشته... حتماً خودت بخوان
یکی با برجام بازی نمایش بازی میکرد ؛ دیگری با مردم بازی !!