عکسی که یادگاری نشده
این عکس میتوانست یک خاطره زیبا باشد برای آدمهای توی عکس، خندههای ماندگار برای روزگاری که در اوج خوشی نشستهاند روبروی ساحل و دارند عکسهای قدیمی را تماشا میکنند!
میتوانست افتخاری باشد برای سربازان داخل عکس که دخترکان شهر را بین خود تقسیم کردهاند و حالا! بعد از چهل و چند سال، یادآوری میکنند این پیروزی را به آدمهای شکست خورده و ذلیل شده؛ به کسانی که زنده بودنشان به خاطر زیباییشان بوده لابد و مردانشان زیر خاک در جایی دور دست و گمنام پوسیدهاند...
این عکس میتوانست سند افتخار یک حکومت باشد بر عالم و آدم، تابلو کند بر موزههای افتخار و ببالد بر سربازان لشکرش که به زانو درآورده دشمنش را...
اما ...
اما نشده...
این آدمها حتماً یا دریده شده شکمهاشان به گلوله، یا اسیر شدهاند، یا به ذلت و بدبختی فرار کردهاند که احتمالش بسیار کم است...
اینها سربازان شیاطینند با لبخند انسان!
سربازان جبهه کفر و شرک که شکار سربازان راه خدا شدهاند.
اکنون شهر در امن و امان است اما؛ و زنان و دختران شهر در امنیت و آرامش رد میشوند از همین جایی که اینها ایستاده بودند در اوایل جنگ...
و عکسی که یادگاری نشده برای آدمهایش...
پی نوشت؛
سوم خرداد، سالروز فتح خرمشهر مبارک باد