تجربهی خوردن از زمین نجف و آسمان مشهد!
تفاوت دارد بنشینی روی محتویات خالی شدهی شکم یک کبوتر زیبا، یا اینکه همان محتویات از بالای آسمان و در حال پرواز بریزد رویت!
من هر دویش را تجربه کردهام!
یکی حرم امیرالمومنین علیه السلام و در نجف بود. نشسته بودم و حال میکردم با در و دیوارِ عراقیِ حرم که شیخ مجید شروع کرد به عکاسی از پشت سرم!
حواسم رفت به پشت سر و دیدم کفترهای خطخطی آبیخاکستری نجف هو کردهاند روی زمین و گندم میخورند، پر پر میزنند و صحنهای شده خواستنی!
نشستم رو به شیخ مجید تا با این پس زمینهی کفتری عکس یادگاریم را ثبت کند!
کارمان که تمام شد و بلند شدم، نگاهشان رفت پشت سرم، درست جایی که نشسته بودم روی چیزی که نباید! و تا خشک شود و بِکَنم و پاک کنم ساعتی طول کشید...
این یک بدشانسی شاید باشد، اما بدتر از خالی شدن دلگرفتگی یک کفتر مشهدی روی کاپشن مشکیت، آن هم وسط صحن آزادی نیست! آن هم وقتی که سرما دارد دل و رودههایت را فریز میکند...
حالم سر چه موضوعی خوب نبودْ بماند! توی حرم قدم میزدم به وقتگذرانی تا برسد هنگامهی نماز. چیزی صدا کرد روی شانهام و سرم چرخید!
خط سفید و سبزی که قاتی شده بود توی زردی مبهمی که نمیفهمیدم به نارنجی میزند یا کهربایی، کشیده شده بود از سر شانهی سمت چپم تا پایین...
رسماً احسنت گفتم به نقطهزنی کبوتر؛ به احترام هنری که خرج کرده بود، نه کلاه از سر که کاپشن از تن بیرون آوردم؛ تا کردم و انداختم روی دستم...
پا تند کردم بروم جایی گرمتر از صحن؛ قالی آویزان جلوی کفشداری ورودی روضه منوره را کنار زدم. کفشها را دادم پیرمرد منتظر و پلاک گرفتم و راه افتادم داخل. سمت ضریح نرفتم، رفتم رواق مسجد گوهرشاد و مثل آدمهایی که چشم عالم و آدم به اوستْ خجالت زده نشستم.
شیخی داشت روی منبر سخنرانی میکرد، آن قدر گرم و گیرا و جذاب که یادم رفت برای چه آمده بودم رواق و کفتر چه فاجعهای روی دستم گذاشته است! توی هوای گفهای شنیدنی شیخ بودم که کناریم را پریشانِ رولی دستمال کاغذیِ به هم ریخته دیدم، برای چه این همه دستمال کاغذی آورده بود حرم را نمیفهمیدم اما مرا یاد بدبختی خودم انداخت!
تا خواستمْ عطا کرد. اثر هنری را همراه با طنین صدای آخوند خوشصحبت در گوشم پاک کردم. ناراحتی قبلی یادم رفته بود، کاپشنم پاک شده بود و حرفهای خوبی شنیدم بود...
از زمین نجف خوردنْ کم هزینهترِ خوردن از آسمان مشهد بود! اما خاطره مشهد ماندگارتر شد. آخر این خاطره قرار بود بنویسم «کفتر حرم گاهی مأمور صاحب حرم است، تا بیاوردت توی رواق و آرامت کند» صاحب حرم گاهی اینطوری حال میکند بهَت حال بدهد... حالِ کفتری!
فدای کبوترای حرمش...
به منادی بپیوندید