پست موقت، شاید هم دائم!
کار من و رفقام از سال 92 شده حرص خوردن، که راهی هستیم یا نه؟!
تا پایمان به اولِ وادی السلام نرسیده هم دلمان آرام نشده؛ این آرامش البته تا روز برگشتن سر جاش هست؛ بعد از برگشت دوباره پوست لبمان را میجویم که «خدایا... سال دیگه قراره چی بشه؟!»
الغرض آبی برای امام حسین و اسلام و دین و ایمان و هر چیز خوبی که توی این عالم برای خداست، گرم نمیکنیم، حداقل خودم اینطوری هستم. یعنی ویارم گرفته که فقط توی این جاده باشم، آن هم روزهای منتهی به اربعینِ هر سال را؛ دل و قلبِ آماده ندارم، معرفتم تهش نم کشیده و کفگیرم ته دیگ خورده، اما برایم مهم نیست؛ مهم رفتن است و این رفتن شده وظیفه، شده عشق، شده زندگی، شده همه چیز!
حالام دارم میروم...
نه برای ثواب و بهشت و برای چیزهای دیگری که خب، خیلیها شاید برای آنها بروند، که حق هم همین است، قبول دارم! من بیشتر برای این میروم چون امام حسین علیه السلام را دوست دارم. یک دوست داشتنِ شاید بیمعرفتانه! اما چیزی آن تهِ تهِ قلبم، با اینکه سیاهی ریخته توش، قلقلک میشود برای حسین(ع)، برای او که خدا، عشقش را و گرمیِ دوستداشتنش را همان تنظیمات کارخانه، گذاشته توی وجودمان...
و شما...
حتماً راهی هستید، که اگر هستید برای ما، دلْجاماندهها دعا کنید، دعا کنید خدا خودش را نصیبمان کند که معرفتی، که عشقی، که دینی پایدارتر و عمیقتر نصیبمان شود...
و اگر راهی نیستید، دعا کنید! دعا کنید لایق باشم و به جای شما هم قدمی بردارم! که حتماً آنی که باید، میپذیرد و آنی که باید قبولش میاُفتد، انشاءالله. پس شما هم نیت زیارت کنید که برای همه قدم بردارم...