دوستیِ خالهخرسه؟!
پسرِ هشت سالهی من از اول سال تحصیلی تا همین هفته قبل که بالاخره به مراد دلش رسید، میخواست چهارشنبهای را نرود مدرسه. نمیدانم چرا فقط روی چهارشنبهها تیکآف میکرد اما به هر حال یک چهارشنبه با رد کردن از سینجیمهای مادرش و اجازه دادن برای ماندنش در خانه، خیالش را راحت کردم!
البته فقط همین نبود! طفلک تقریباً روزی نیست که نگوید «نمیخواهم بروم مدرسه!» یعنی هر وقت که فرصتی دست دهد این حرف را می زند! و باور کنید که خوشحالترین آدم روی زمین از آلودگی هوا، پسرک من باشد! آلودگی هوایی که البته زورش به درِ مدرسهها برسد و آن را ببندد!
راستی چرا اینطوری شده؟ باور میکنید خیلی سخت نیست فهمیدنش؟! آن هم برای من که بخشی از وقتم با دانشآموزان سر میشود و با این قشر از جامعه دمخور هستم و مدرسه بخشی از زندگیم را تشکیل میدهد.
پسرِ من امسال گیر معلمِ خوبی افتاده! همین!
باور کنید دلیلِ همه زدگی او از درس و مدرسه همین است! معلم عزیزی که برای تقویت درسی دانشآموزانش و به احتمال بسیار زیاد به خاطر سفارشهای افراطی والدین برای تقویت درسی بچهها، تمرین و تکلیفهای زیادی برای خانه در نظر میگیرد؛ و پسرک زندگیِ من از وقتی پایش به خانه میرسد تا خودِ دوازده شب گرفتار فارسی و نگارش و ریاضی و کاردستیِ فردایش است! نه اینکه حجم آنها به اندازهی حجم تمرین و تکلیفهای دانشآموزانِ سالِ کنکوری باشد، نه؛ ولی تنوع و میزان تکلیف به اندازهای هست که یک بچهی هشت ساله را تا خودِ آخرِ شب دنبال خودش بکشد!
میبینید؟! بچهها وقتی توی دورِ تلخ درگیری ذهنیِ چیزی به اسم کتاب و دفتر میافتند و برای آزادی و بازی و استراحت و تفریح خودشان رقیبِ ناجوری احساسش کنند، باید هم نسبت به آن احساس انزجار و زدگی داشته باشند. و بچهای که طبیعتش بازی است و مخصوصاً کسی مثل پسر من که در حالت آرامش و صلح هم نمیتواند یک لحظه آرام و قرار بگیرد، باید هم از درس و مدرسه متفر شود!
کاش به گوش معلم عزیز و دلسوز کلاس بچهام، همچنین همه معلمهای عزیزی که راه دلسوزی را اشتباهی رفتهاند برسد که کلاسهای خسته کنندهی درس برای آموزش بچهها واقعاً کفایت میکنند؛ و ساعات حضور در خانه باید برای تهنشینی چیزی که یاد گرفتهاند و همچنین نفس تازه کردن برای روز درسی فردا، خالی از فکرهای درسی باشد. اینطوری بچه عاشقِ معلم و عاشق مدرسهای میشود که فردایش انتظار او را میکشند! نه اینکه هنوز عُمرِ درسی بچه به دو سال نرسیده، از مدرسه فراری باشد!
با تمرکز بیش از حد روی بخشی از زندگی که البته در جای خودش مهم هم هست، داریم زیر آبِ علم و دانشاندوزی را یکجا میزنیم؛ مواظب باشیم!