تبریک یلدا؟ چرا واقعاً؟!
هیچ وقت با «یلدا» آبم توی یک جو نرفته! نه آن وقتی که میرفتیم مدرسه و بچهها خیالِ خامِ یکدقیقه بیشتر خوابیدن در این شب را داشتند، نه حالا که نمیدانم یلدا چه گُلی قرار است به سرمان بزند که شبهای دیگر نزده!
اما برای برخی انگار این شبْ شب قدریست که آدمهایی مثل منْ شامل آیهی «و ما ادراک ما لیله القدر»ش شدهایم و حتماً ذوق نداریم و حتماً نمی فهمیم و حتماً ...
به نظرم میآید درک و برداشت آدمهای امروزی هیچ وقت به درک و برداشت آدمهای قدیمی درباره شب یلدا نمیرسد! این جملهْ امروزیها را به سطحی بودن متهم نمیکند البته، بلکه جملهی معترضهایست که میخواهد بگوید شب یلدای ما هم شده مثل چهارشنبهسوری که از اصل خودش خیلی فاصله گرفته...
در توضیحِ شب یلدا گفته شده؛
«در ایران باستان تاریکی نماینده اهریمن بود و چون در طولانیترین شب سال، تاریکی اهریمنی بیشتر میپاید، این شب برای ایرانیان نحس بود و چون فرا میرسید، آتش میافروختند تا تاریکی و عاملان اهریمنی و شیطانی نابود شده و بگریزند، مردم گرد هم جمع شده و شب را با خوردن، نوشیدن، شادی و پایکوبی و گفتگو به سر میآوردند و خوانی ویژه میگستردند، هرآنچه میوه تازه فصل که نگاهداری شده بود و میوههای خشک در سفره مینهادند...»
این توضیحی بود بر شب یلدا و البته ما نقطه مثبت ماجرا را میگیریم. اینکه این شب بهانهای برای رفع کدورتها و جمع شدنِ دور هم باشد حتماً کار نیک و سنجیدهای است؛ اینکه از سنتهای به یادگار مانده از هزاران سال پیش، بنای مستحکم عشق و محبت بسازیم خیلی خوب است؛ این را حتی من هم قبول دارم؛ تا اینجایش اما...
تبریک گفتنهای فرا رسیدنِ شب یلدا را هر کاری میکنم نمیفهمم، باور کنید :)
از حرفهای تلخ بگذریم؛ آخرِ متنی یادم آمد توی تاکسی این را گذاشته بود؛
یه شب طولانی... کنار اونایی ...
که دوسشون داری و دوسِت دارنو تو خوشحالی...
جای چند تا مسافر قدیمی پیشه ما خالی...
آخ تو شب یلدای منی ... :)