زجرهایِ تاریخخوانی!
این روزها «ایرانِ بینِ دو انقلاب» را میخوانم. جایی که شیخ فضلاللهنوری توی تهران به اعتراض جلوی مشروطهخواهان در میآید. از موثرینِ انقلابِ مشروطه که حالا ایستاده جلوی آن!
و شیخ منظورش این بودهْ مشروطهای که خودمان راه انداختیم و آدمش را اصلاً خودمان به خط کردیم، دارد میزند به بیراهه. دارد خطا میرود. مشروعیتش را دارد از دست میدهد. وسط میدانِ اعتراضْ ایستاده بوده وسط دهها هزار نفر معترض و قبایش باد میخورده، که البته خیلیهاشان مثل او نبودند!
تعدادِ زیادی از آدمهای معترضِ پشتِ سر شیخ اصلاً خودِ مشروطه را قبول نداشتند. یک مشت سلطنتطلب بودند که محمدعلیشاهشان توی سفارت روسیه منزوی شده بود و جرأت بیرون آمدن هم نداشته!
کشور همین طوری روی دورِ به هم ریختگی بوده، بیشتر به هم میریزد. هر کجا عَلَمی بلند میشود و حکومتی خود را از حکومت مرکزی جدا میکند. دو گروه اما به هم میرسند و سراغِ تهران میآیند. تهرانی که نشان میدهد جلوی مجلسِ مشروطه قد علم کرده و باید برای دفاع از قانون اساسی سراغش رفت.
یپرمخان از شمال کشور و صمصامالسلطنه از اصفهان با قشونشان میریزند توی تهران، برای دفاع از مشروطیت. حاصل کارْ راه اندازی مجلس دوم بوده بعد از تعطیل شدن مجلس اول؛ محمدعلیشاه را عزل میکنند و پسرِ 12 سالهاش را میگذارند جای او و پنج نفر از مخالفان مشروطه را به چوبهی دار میزنند؛ که یکی از اینها شیخ فضلالله نوری است! مبارزی که رفته بود مشروعیت مشروطه را اعاده کند، در زمرهی مخالفین مشروطه شناخته شده بود!
تاریخ چه بازیهایی داشته انصافاً و جاهایی چقدر تلخ شده واقعاً؛ مخصوصاً تاریخِ زمان قاجار را که باید با زجر خواند!
مطالعهی «ایران بین دو انقلاب» را به همه دوستان پیشنهاد میکنم...