دیوانهطورِ محلهی دنیا
بندهخدایی داشتیم توی کوچهی خانهی پدری که ظاهری دیوانهطور داشت و بچهها مثل چی ازش میترسیدند. پدر مادرهای عاصی شده از دست بچهها هر وقت میخواستند پتیارههایِ تخسِ بیتربیت را ادب کنند و افساری بزنند بر عصیان و سرکشیِ انها، حوالهشان میکردند به ان بندهخدا که آزارش به مورچه هم نمیرسید و از ژانرِ وحشتْ فقط قیافهاش را داشت.
از طرفی بچههای محله و ایضاً محلههای همجوار ما آن قدر از این بندهی خدا حساب میبردند که حد نداشت؛ یعنی در معادلاتِ منطقهایِ محلههای ما خانهی او یک موقعیتِ استراتژیک به حساب میآمد و نگاه ترسناکِ بچهها ان گوشه از جغرافیای محله را با دقت بیشتری میپایید.
یک روی دیگرِ سکه این بود که بچهها وقتی جنونِ خونشان بالا میزد، میرفتند سراغ همین آدم و اذیتش میکردند. سنگ میزدند به در خانهاش، هر چیزی که میشد پرت میکردند توی حیاطش، هجوم میکردند و برایش خط و نشان میکشیدند. فلانی هم نه گذاشته نه برداشته، میآمد بیرون از خانه و فحشهای ناموسی حواله میکرد بر مادر و خواهر و اجدادِ بچههای مردم!
هنوز البته آن بندهی خدا زنده است. فرسودهتر از همیشه؛ اما دیگر بچهها بزرگ شدهاند؛ نه خودشان از این یارو میترسند نه بچههای جدید آن قدر شرّ و آشوب هستند که کوچهمحله را به هم بریزند! اصلاً شدهاند گوشیبهدستهای بی رنگ و بوئی که باید چوب زیرشان کرد که از جایشان جُم بخورند، چه برسد به اینکه بروند بیرون از خانه، ان هم برای تخسبازی!
و شده حکایتِ این روزهای دنیای ما!
آن دیوانهطوری که جاهایی ازش میترسند، جاهایی سر به سرش میگذارند و بعضی هم در نقش پدر مادرهای سوءاستفادهکن از آن مترسکْ استفادهی بهینه میکنند، شده همین سازمان مللِ خودمان! دقیقاً مثل همان دیوانهطورِ همسایهی خانهی پدری کاری از دستش بر نمیآید، حتی همان دو تا فحشِ پدر مادر دارِ سلطانی هم نمیتواند حوالهی نحسهای دنیا کند. برخی اما با همین یارو بقیه را میترسانند و به خط میکنند و از اعتبارش سوءاستفاده میکنند...
غافل از اینکه بعضی بزرگ شدهاند؛ مثل همین یمنِ کوچکِ خودمان! مثل حماس، مثل جریان مقاومت و مثل همین بچههای فاطمیون، زینبیون، رضوییون و...
و نمیشود با دیوانهطورِ محله ترساندشان...