شالهای لیز، دکمههای افتاده...
کلاس نهمی بود. شاکی از اینکه شالم لیز خورده و افتاده و اتفاقاً یکی از همین خانمهای چادریْ درشت بارم کرده و تند شده و...
مثالِ لیز خوردن شال را آخر همین مطلب یادم باشد برایتان بنویسم! اما آن چیزی که وسط بحثهای زنزندگیآزادی و حجاب گفته شد، یکیش همین بود. دختری که شاکی بود از برخورد یک آدمِ مذهبی. از همین بچههایی که توی خیابان انگار لولو هستند و آدم باید اسلام را از دستشان نجات دهد. بعضیمان هم از شما چه پنهان، هر چهقدر بهتر حال این وروجکهای تازه به دوران رسیده را بگیریم، بیشتر خوشحالیم، بیشتر عشق میکنیم و شاید ترغیب میشویم برای تجربههایی از این قبیل.
اما واقعاً اینطوری نیست! این بچهها آدمهای خوشقلبی هستند که اتفاقاً بچههای خودِ خودِ این نظام و انقلابند، هر چند زیر بار هجوم شبهه، به خطای برداشتی دچار شدهاند و ظاهرشان شده شبیه آنهایی که دوستشان نداریم.
توی کلاس به دخترک گفتمْ کار آن خانم حتماً اشتباه بوده اما اصل کار که تذکر برای رعایت یک دستورِ شرعی و قانونیست و حتی من هم با شیوهای بهتر و مناسب توی جامعه انجامش میدهم، درست است. و توضیحات دیگری دادم که فعلاً به آنها کاری ندارم.
طبیعتاً از دور بچهها را دیدن و آنها را قضاوت کردن، میتواند به برخوردهای نامناسب دامن بزند و من بیشتر از این نوع دینداری میترسم تا آن طور بیاعتقادی یا شُلاعتقادی!
مثال لیز خوردن شال را بنویسم اما!
قدیمها یک ردیفْ آخر کلاسها مینشستند که برای خودشان حکومتی داشتند توی کلاس! اتفاقاً همهی آنها دکمهی بالای پیراهنشان افتاده بود و ندوخته بودند و یادشان رفته بود و مادرشان همراهی نکرده بود و دکمهی شبیهش را پیدا نکرده بودند و...
اینها هر وقت مورد سوال و بازخواست معلم و مدیر قرار میگرفتند با همین بهانهها باز هم از زیر بارِ دوختن و بستن آن دکمه در میرفتند. لیز خوردن شالهای دخترهای امروز، شده شبیه دکمههای افتادهی بچههای ردیفِ آخر کلاس که احتمالاً به جنس پارچهها مربوط میشود، نه نحوهی شُل بستنش! شما تذکر بدهید، اما آهسته پیوسته...