یک کارِ خیلی سخت!
اولین جلسات همیشه شوق و ذوق هست برای زود به نتیجه رسیدن! داشتهام دوستی که آمد سر یکی از همین کلاسهای نویسندگی و گفت «به من وحی شده – یا همچین چیزی- که نویسنده شوم!» وقتی گفتم برای نویسنده شدن باید کارهایی بکنی که یکی از آن کارها مطالعهی زیاد است! یکیش نوشتنِ هر روزه و مداوم است، آن هم وقتی سوژه نداری و وقتی وقتْ نداری و وقتی حوصله نداری و وقتی انگیزهات پنچر شده و دورت را تا کیلومترهاْ چیزهای حالخرابکن گرفتهاند! آن رفیقْ از جلسه سوم دیگر نیامد! چون نیامده بود با تلاش و تمرین بنویسد و به قول «فاکنر» عرقریزانِ روح داشته باشد، آمده بود دو تا تکنیک یاد بگیرد برای نوشتن یک کتابِ شاهکار تا روی بقیه نویسندههای داخلی و خارجی را کم کند!
نوشتن همین است! یک کار سخت ولی دوستداشتنی! آن وقتی که مینشینی پای «ورقه» یا به قولِ امیدِجلوداریانْ «رایانه» و مجبوری مغزت را به کار بیندازی تا خلق کند، تا بنویسد...!
سر جلساتی که درباره نوشتن حرف میزنیم، این چیزها گفته میشوند؛ اینکه نویسندگی ارائه دو تا تکنیک از نویسنده به نوآموز نیست که برود مثل دارو بزند به بدن و نویسنده شود. نوآموز یاد میگیرد چطور بخواند، چه بخواند، چطور بنویسد و چه بنویسد تا کمکم و اگر از دور خارج نشد، برسد به یک جایی! برای همین هم از جلسات بیست سی نفرهی آموزشِ نویسندگی، فقط یکی دو نفر زنده بیرون میآیند! بقیه رها میکنند و میروند سراغ زندگیِ خودشان!