کتابی به درد بخور برای معلمها
ما دهه شصتیها سر کلاس نشستنمان چیزی بود شبیه انریکو، دیروسی و گالونی توی کارتونِ «بچههای مدرسه والت.» آن وقتهایی که معلمها دستور ادب کردنِ بچهها را مستقیم از پدر مادرها میگرفتند و همان طور که پاکیزگی بعد از حمام منوط بود به کنده شدنِ پوست زیر کیسه و سفیدآب، درس فهمیدن هم چیزی بود همراه با کتکخوردن و ترسیدنِ از معلم!
سالهای سال از آن ماجرا گذشته و دانشآموزانِ نسلهای بعدی شبیه همهی تغییراتِ دیگری که اتفاق افتاده، کاملاً نسبت به اجدادِ دانشآموز خود متفاوت شدهاند اما آن چیزی که تغییر نکرده، روی اعصاب بودنِ خودِ مدرسه است؛ این نه تنها مربوط به آدمهای این روزگار و دهههای قبل که شاید مربوط به سومین روزِ ایجادِ محیطی به اسم مدرسه در تاریخ بشر بوده است! و حتی در آینده نیز همین خواهد بود!
این روزها دارم کتابی میخوانم توی همین حال و هوا! کتابی به اسم «چرا دانشآموزان مدرسه را دوست ندارند!» و نویسنده کتاب ویلینگهام دانشمندِ علوم شناختی است که همه زور خودش را توی کتابش زده تا با اصلاح شیوه تدریسِ معلمها، مدرسه را به جای دلچسبتری برای دانشآموزان و همچنین برای معلمها تبدیل کند. ویلینگهام از طرفی اشتباهات معلمها در نحوه آموزش به دانشآموزان را ذکر میکند، از طرفی راهکارهای خوبی برای ارائه بهتر مطلب نام میبرد.
جایی از کتاب آمده است که انسجام ارائه مطلب همراه با شیوه درست ارائه یکی از مهمترین عوامل ماندگاری مطلب در ذهن دانشآموز است و برای اینها مثالهایی زده که خواندنش خالی از لطف نیست...