از حاشیههای گرفتنِ رژیم رسانهای!
دقایقی دیرتر آمده بودم اما نیم ساعتی طول کشید مراسم شروع شود. گوشیِ هوشمندم شاملِ قوانینِ رژیم رسانهای و توی خانه سماق میمکید. از طرفی نبردنِ کتاب به یک مراسمِ غیر قابل پیشبینی کاملاً توجیه عقلی داشت! یعنی خود خوری نکردم که چرا نبردم و باید میبردم و ...!
و میشود همینی که شد! نیم ساعت نمیدانستم کجای آن سالنِ دراز را باید تماشا کنم! رنگ و مدل پردهها را؟ چند آقا و پسرِ توی گوشیِ هوشمند غرق شده را؟ پشتیِ تکراریِ صندلیهای ردیف جلو را؟ گرد و خاکِ روی کفشم را؟! یا چی؟! هر چند دو دقیقه گوشیِ نوکیای ساده را باز کردم و چند باری سراغ پیامکها رفتم! که همه را قبلاً پاک کرده بودم و چیزی وجود نداشت. شده بودم آدمی که چند بار در یخچال را باز میکند، بدون هدف نگاه میکند و میبندد...
این تازه یکی از چالشهای اینطوری زندگی کردن است! و البته باعث نشده شیوه و سبک زندگی خودم را دوباره به روال عادی و معمولِ زندگی بقیه برگردانم! جالب اینکه حتی این بار «ایتا،» این تنها شبکهی اجتماعیِ اصلیِ مورد استفادهام را هم از روی گوشی حذف کردهام! یعنی به پارک کردن گوشی توی خانه اکتفا نکردم، ایتا هم حذف و به سیستم ثابت خانه منتقل شد، تا در داخلِ خانه هم وقتم را تلفِ خودش نکند.
میدانید؟ این یکی از آن شیوههای مهمِ مبارزه با عدم تمرکز فکر، درگیری و دلمشغولیهای بیهوده، وقتگذرانیهایِ کیلویی، اضطراب و دلهرههایِ عصر جدید است. فقط یکی از راهها که البته از مهمترینِ آنها هم هست؛ یعنی محدود کردن و مدیریتِ هر چیزی که همینطوری سرش را میاندازد پایین و از کانالِ مجازی میریزد داخلِ مغز و فکرم! طبیعتاً از میان همه آدمهایی که در جمعها دارند توی گوشی و میانِ انبوهی از دلمشغولیهای بیهوده غرق میشوند، دوست ندارم یکی مثل بقیه باشم. ولو اینکه علافِ تماشا کردنِ در و دیوار و پشتِ صندلیها و گرد و خاکِ کفش و اینها بشوم. خوبی ماجرای این علافی این است که حداقل دارم توی لحظهی حال و بین یک فضای حقیقی وقت میگذرانم. البته به خودم وعده دادهام دفعات بعدی دیگر دست خالی نروم؛ و کتاب همراهم باشد...
توی جلسات همیشه دارمش