بیروننشینیِ آسیبزا را بس کنید!
مدتی بود میخواستم درباره این بیروننشینیِ مشتریانِ غذاخوریها بنویسم که یکی دو سالی هست توی شهرمان باب شده. و چقدر که چندش بودن این کار روی دلم مانده بود! و باید حالا که حوصلهی نوشتنش شده از شما بخواهم این متن را برای دوستانِ مسئول و دستاندرکاری که باید برخورد کنند بفرستید! ماجرا از این قرار است که اصلاً پیادهرو تحت مالکیتِ مغازهدارها نیست؛ یعنی از لحاظ قانونی دارد یک بیقانونی اتفاق میافتد که ضرر آن اول از همه به مردم میخورد؛ چرا؟! چون پیادهرو محل رفت و شد است و حریم امنی برای تردد پیادهها. با مسدود شدن آن به هر دلیلی که حالا مد نظر من همین فستفودیها هستند، باعث سوق دادن پیاده به خیابان میشوند و سابقه نشان داده که ما چقدر تصادف داشتهایم از این توی خیابان تردد کردن پیادهها. یعنی پلیسِ اماکن و شهرداری به راحتی آب خوردن میتوانند از لحاظ قانونی با این پدیدهی زشت برخورد کنند. از طرفی یک اتفاق ناملموس دیگر میافتد که خیلی متوجه آن نیستیم؛ وقتی آقا و خانمِ محترم دارند با منتهای تلاشِ فکّیْ همبرگرِ نانگِرد را گاز میزنند و روغن و سس از منتها الیهِ گوشهی لبها میپاشد بیرون، آدمهایی از خیابان گذر میکنند که شاید توان خریدِ مایحتاج ضروری خانهی خودشان را هم نداشته باشند؛ چه برسد به خرید و خوردِ آن محمولهی چند صد هزار تومانی لوکس که حوالهی شکمبههای مشتریانِ لبِ خیابان میشود! حالا حساب کنید اگر آدم بزرگسالِ کم بضاعت رد شود و دلش قار و قور کند باز عیبش زیاد نیست، اما اگر بچهای بهانهی این غذاهای چرب و چیلی را بگیرد چطور میشود؟! غیر از این است که پدرِ آن بچه باید هزار تا توجیه و وعدهی سر خرمن به خورد بچه بدهد که از خیرِ خوردنِ آن غذای گران بگذرد؟! و چقدر که این ماجرای بیروننشینیِ ما آدمهای شادخور باعث سرافکندگی پدری، دلسوزیِ مادری و غمگینیِ بچهای شده خدا میداند! باور کنید اگر به من بود میرفتم و دانهدانه این دستگاههایِ مرغگردانِ لبِ بعضی مغازههای خوراکپزی را هم جمع میکردم! آن قدر چشمِ حسرتبار به این مرغهایِ روغنچکان افتاده که از زهر مار هم سمیتر است برای خوردن! چه برسد به این بیروننشینیِ مزخرف که کپیشدهی شهر نشینی در اروپاست؛ و خدا میداند اگر آنجا هم اجرا میشود از لحاظ قانونی، گیر و گرفتش رفع شده، نه اینکه مثل ما پیادهرو را تصاحب کنیم، با بیقانونی روال زیستن مردمِ ندار جامعه را به فنا بدهیم... دست برداریم از این بیقانونیِ تجملگرایانه که به قانون و به آدمها آسیب میزند...