موضوع انشاء: ای کاش معلم بودم !!!
از میان خاطرات خاک گرفته و قدیمی، یادی از دوران انشاءهایی با موضوعاتی تکراری افتادم...
میخواهید در آینده چه کاره شوید؟
و ما بچههای چشم و گوش بستهای که در زمان خودمان هم نمیدانستیم چه اتفاقی در حال افتادن است، لاجرم دو شخصیتی را که همیشه خوب میشناختیم، به عنوان الگویی مجسم میکردیم و آرزوی رسیدن به آن موقعیتها را داشتیم؛ یا دکتر، که همیشه از روبرو شدن با او ترسان بودیم؛ یا معلم که او را بعد از پدر و مادرمان، شخصیت سوم زندگی خود میدانستیم...
اما حالا بعد از گذشت سالها و کدر شدن خاطرات آن دوران، وقتی به خودمان، معلمها، همکلاسیها، مدیر و ناظمها، مدرسهها و همه شرایط آن دوران فکر میکنیم، میبینیم هیچ هدفگذاری مناسبی برای آینده نداشتیم، و موضوعات انشاء در حد یک نمره بالای 18 برایمان چیزی نداشت...
یادم میآید معلمهای روزگار ما، تنبیه بدنی در کلاس را یکی از شیوههای موثر تربیتی میدانستند و حتی در برخورد با والدین هم بر این کار تأیید و حمایت میشدند؛ سوای چند معلمی که اخلاق خوبی داشتند، برخی از آنها، در کتک زدن و تنبیه کردن خلاقیتهای عجیبی داشتند...
معلمی را فراموش نمیکنم که نحوه تدریسش استثنائی بود. شاگردی را فرامیخواند که جواب دهد، اگر بلد نبود، به نفر بعدی - حال به شانس هرکس- میگفت بیاید و جلوی همه سیلی به گوش نفر اول بزند. نفر دوم اصولاً این کار بی ربط را انجام نمیداد، نفر سوم فراخوانده میشد تا هر دو را بزند – حالا نفر دوم چرا باید کتک میخورد را ما هم نمیفهمیدیم- اصولاً سومی هم نمیزد؛ این قضیه بیشتر اوقات اتفاق میافتاد و هر بار هم نزدیک به 10 – 12 نفر جمع میشدند و بالاخره یکی همه را میزد و قضیه فیصله پیدا میکرد...(گاهی هم تمام نمیشد و دستور سفید کردن صورت همه با گچ صادر میشد، آنوقت ما بودیم و معلمی که هیولا شده بود)
و همین طور از این نوع خلاقیتها که گفتنش مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. اما این روزها که در کتابفروشی یک از دوستان میهمان میشوم و سیل جمعیت دانش آموزان را میبینم که برای تهیه کتابهای چندصد صفحهای تستهای متنوع، بی مهابا پول خرج میکنند، و بُعد اموزشی بیش از حد تقویت شده را میبینم؛ دلم میسوزد که "معلم" نیستم !!!
دلم میسوزد از اینکه بچه های ما به صورت کاریکاتوری در حال علم اندوزی هستند و کنارش خیلی چیزها را نمیآموزند. مبنای علماندوزی در اسلام هیچ وقت فشارهای مطالعات ده دوازده ساعتی برای نمره و مدرک نیست، کما اینکه در کنار این علم اندوزی بسیاری از چیزها هستند که هم ساعت مطالعه را کم میکنند و هم میزان یادگیری را افزایش میدهند. و این در حالی هست که بچههای ما برای اسلام تربیت نمیشوند. تأیید این حرف، شبههها و انحرافات فکری هست که بسیاری از این بچهها دارند و به علت ترس و یا خجالت از بیان آن، سوالاتشان ناگفته و بیجواب میماند...
امام جمعه موقت شهرمان، روز جمعه گذشته، بچههای این دوران را مظلومترین بچههای عالم خواند؛ واقعیت هم همین طور است، دنیایی از دشمن که در همه جا و با هر وسیلهای، آنها را سیبل خود کردهاند و ما که بیخیال و یا به سستی نگاهشان میکنیم...
کاش معلمهای امروز بدانند که اگر معلمی - به معنای حقیقی- نکنند و خلاقیت آموزشدهی نداشته باشند، آنقدر معلم برای بچه ها - از شبکههای اجتماعی و ... – هست که دیگر جایی برای تربیت آنها نمیماند...
اما امروز و بعد از مسیری که در زندگی آمدهام، موضوع انشایم را نه برای نمره، بلکه به خاطر خدا انتخاب میکنم...
ای کاش معلم بودم ...
از معلمی سخت تر پیدا نکردی؟!؟!؟
http://hegzaco.com