پرسید: بی بصیرتی که می گویند، یعنی چه؟
پرسید:بی بصیرتی که می گویند، یعنی چه؟
گفتم: یعنی ممکن است برای اسلام و انقلاب دل بسوزانی، اما در مقابلش هم ایستاده باشی!!! دم از حق بزنی، اما ناحق را شاد کنی؛ در جبهه خودی، اما سرباز ناخودی باشی...
پرسید: چگونه؟
گفتم: بی بصیرتی یعنی، وقتی در کسوت نمایندگی مجلسی و باید از تریبونی که در اختیارت هست، استفاده کنی و دشمن را بکوبی، حرف هایی بزنی که از زبان دشمن قابل شنیدن است، مواضعی بگیری که توان خودی بر علیه خودی صرف شود و ذهن همه به جای تمرکز بر اصولی مهم، به فروعی دست چندم جلب شود و به مسائلی که قبلاً جوابش داده شده است ...
بی بصیرتی یعنی، وقتی نماینده ایران اسلامی- که الگوی تمام کشورهای انقلابی و مردم آزاده جهان است- هستی؛ با کسانی که شرارت و دشمنی را این روزها به اوج خود رسانده اند، بر سر میز مذاکره لبخند بزنی، و لبخند که هیچ، دوستانه کنارشان قدم بزنی...
بی بصیرتی یعنی مذاکرات را حتی تا توقف کشتار مسلمین و بی گناهان - که سپر بلای ما شده اند - متوقف نکنی، سوای اینکه با ارباب قاتلین و جنایتکاران جهان، نشست و برخواست و قدم زدن، حتی با رعایت حقوق ما نیز، خیانت به مال و جان و ناموس و ... بی گناهان و مظلومان جهان است ...
و بصیرت یعنی، مکان و زمان و موقعیت خود را با هوای نفس، با مصلحت اندیشی نادرست و با دشمنان بشر تنظیم نکن، هر چند ظاهرش موجه باشد ...
پرسید: بصیرت باید مفهومی بیش از این داشته باشد؟
گفتم: همینش را بفهمند، بس است ...