«پوست صورتت رو کشیدی؟!»
«نه... یه کِرِم زدم...!»
«پس منم برم بخرم...!»
«پوست صورتت رو کشیدی؟!»
«نه... یه کِرِم زدم...!»
«پس منم برم بخرم...!»
برای دومین بار دارم «بر باد رفته»ی مارگارت میچل را میخوانم. رمانِ شاهکاری که تنها کتاب نویسنده است
از آن روزهایی که شهید سیدمرتضی در «توسعه و مبانی تمدنِ غرب»ش چوب نقد میزد به سلطهگری آمریکا و برخی غربگراهای وابسته، زور میزدند که یک جوری دهانش را ببندند، زمان زیادی نگذشته!
اولین باری که «صد سال تنهایی» را دست گرفتم و چند صفحه خواندم، سرگیجه گرفتم!
امروز سید تماس گرفت و اعتراض داشت نسبت به کلمهای خاص توی یکی از روایتهای خانهی هدایت!
همینگوی را توی عالمِ نویسندگی خیلی قبول دارم؛ در همین حد البته!
رأیگیری الکترال را با اینکه خواندهام ولی آخرش نفهمیدم چطوری رئیس جمهورِ آمریکا انتخاب میشود
نجیب دیشب آمد و جمع کرد برای رفتن به افغانستان
بوده بعضیها که تعدادشان کم هم نیست، در مورد رد صلاحیتهای شورای نگهبانیِ نزدیک انتخابات معترضند
بارها و بعد از جلسات یا کلاسها میپرسند کدام کتاب را بخوانیم که مثلاً فلان چیز را تمام و کمال بفهمیم یا اثر خوبی روی ما داشته باشد یا بدهیم فلانی بخواند تا راه را از چاه بشناسد
بعد از رد کردن همهی کتابهای توی کتابخانهی خانهام و رنسانسی که سالها پیش در مسیرِ جمع کردنِ کتاب داشتهام
دوستی دارم که یک عشقِ جیالایکسِ به تمام معناست! همان پژوی خودمان که اصلاً فکر میکنم تولیدش مدتیست متوقف شده
ما دهه شصتیها سر کلاس نشستنمان چیزی بود شبیه انریکو، دیروسی و گالونی توی کارتونِ «بچههای مدرسه والت.»