یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

طویله‌ی مورچه‌ها

شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۲۸ ب.ظ

دستم را می‌گیرد «بیا بابا، برنج بردم برای طویله مورچه‌ها!»
«طویله‌ی مورچه‌ها؟!»
خنده از دستم در می‌رود «بهش میگن لونه بابا جون! لونه» راه می‌افتد. همراهش می‌شوم. دل توی دلم نیست دسته گل جدیدش را سیر کنم. اول می‌رود آشپزخانه. نایلون را بر می‌دارد و مشت مشت نان خشکِ خرده‌پاش می‌ریزد داخلش «اینم ببرم براشون» دنبالش می‌روم تا حیاط. مستطیل خاکیِ محصور در دیوارهای آجری که همه هفتاد مترش شده میدان جنگ. سوراخ سوراخ و پر از لودر و ماشین‌باری و چوب و هر چیزی که توی اسباب‌بازی‌ها دلش را زده.
لانه مورچه‌ها را پیدا کرده، کنارش برنج و نان‌خشک ریخته. تریلی جدا شده اسباب بازی را گذاشته روی لانه تا از محوطه خودشان خارج نشوند. اینطوری متمرکز کرده کمک‌رسانی را و محدود کرده حرکتشان را. بر می‌دارم. بخشی از برنج‌ها را نجات می‌دهم! بیشترْ او را نجات می‌دهم از عصبانیت مادرش! مذاکرات بالاخره به نتیجه می‌رسد؛ راضی می شود مورچه‌ها برنج خشک دوست ندارند. نه می‌توانند بپزند، نه می توانند با کباب بخورند!
قبلاً دشمن مورچه‌ها بود. می‌گفت «توی خونه ما چه کار دارن؟!» عصبی بود از ورود غیرقانونی آنها به حوزه استحفاظی‌ش! دلش را بالاخره به دست آوردم. اینها مادر و پدر دارند و همسایه‌ی ما هستند...!
پسر هفت ساله‌ام از اطعام مورچه‌ها فارغ می‌شود. می‌آید داخل تا با هم برویم مسجد. روزش ساخته شده و می‌دانم حالا حالاها از فکر این بذل و بخشش فارغ نمی‌شود.

دلم می‌سوزد برای آنهایی که بچه ندارند! آنهایی که کم دارند! آنهایی که اصلاً مقدماتی برای داشتنش آماده نکرده‌اند! البته می نویسم مقدمات، بخوانید ازدواج. چقدر از زیبایی‌های متنوع زندگی محرومند انهایی که این مسیر را نمی‌آیند!

۰۲/۰۲/۲۳ موافقین ۱ مخالفین ۰

نظرات  (۱)

من خیلی بچه‌دوستم یا پستت واقعا لبریزِ بهجته؟ :)

خدا حفظش کنه و اولادِ بیشتری روزیت شه :)
پاسخ:
خوشحالم که خوشتون اومده
بچه هامون زیاد بشن و بشن سرباز امام زمان ان‌شاءالله 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی