یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

بیست‌ سال پیشْ نزدیک‌هایِ ظهر همچین روزیْ دراز بودم کنارِ ضبط پنجاه‌سانتیِ دو بانده‌ای و ایرج بسطامی گوش می‌کردم. تازگیْ در محیط کارم با چند تا عشقِ موسیقیِ سنتی همکار شده بودم؛ و این‌ها مدام نوار کاست‌های شجریان و ناظری بده‌بستان می‌کردند و من توی این جوّ تازه افتاده بودم توی دور موسیقی سنتی. همکاران‌م یکی استاد نی بود و یکی سنتور می‌زد که خیلی هم مواظب مچ دست‌هاش بود!
این وسط‌ها نوار کاست ایرج بسطامی از کدام‌شان رسید دستم را نمی‌دانم. پنجشنبه‌ای آن را گرفتم ازشان. صبح جمعه‌ی پنجم دی، نزدیک‌های ظهر بود شاید؛ دراز شده بودم و گل‌پونه‌ها می‌شنیدم. انصافاً تعریف چیزی را شنیده باشی، هوش و حواستْ پی تجربه‌ی آن باشد و توی یک موقعیت آرام هم آن را تجربه کنی، مزه‌اش چند برابر می‌شود. داشتم با فراز و فرودِ صدای بسطامی حال می‌کردم و انصافاً گل‌پونه‌ها چقدر جذابیت داشت برایم...
تلویزیون اما روشن بود. همان روز بم را زلزله‌ای لرزانده بود؛ پنجم دیِ هشتاد و دو؛ همه می‌دانند جمعه‌ای بود که توی تاریخ کشور ما ماندگار شد! البته هنوز عمق فاجعه به آن صورتی که بعدش و بعدها توی ذهن‌ها ماند، مشخص نشده بود؛ هنوز ابتدایِ بعد از حادثه بود و چیزهای زیادی نمی‌دانستیم!
گوش‌م به ایراج بسطامی بود که اسم‌ش را توی زیرنویسِ اخبار تلویزیون دیدم! یک لحظه تعجب کردم از این تقارنِ جالب اما وقتی آخرش نوشت «... در زلزله بم به رحمت خدا رفت!» دل‌م حالی شد! ضدِ حال به این ناجوری؟! هنوز هم بعد از بیست سال وقتی گل‌پونه‌ها گوش می‌کنم، دل‌م حالی به حالی می‌شود! زلزله بم برای من نه فقط صدای غم و درد که صدای ایرج هم می‌دهد.
یادشان هست همه آنهایی که در آن تاریخ پیگیر اخبار زلزله بودند؛ چقدر گریه می‌کردیم پای صحنه‌های دردآورِ پیدا شدنِ درگذشتگان این حادثه تلخ...
کاش حادثه‌ی صبحگاهانِ پنجم دیِ هشتاد و دو هیچ وقت تکرار نشود...

نظرات  (۱)

۰۵ دی ۰۲ ، ۰۹:۳۹ kalaghe gheseha
از بم به شما درود
پاسخ:
درود بیکران
خدا حفظتون کنه ان شاءالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی