یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

ابهام دارم واقعاً...!

جمعه, ۱۵ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۴۷ ق.ظ

این هفته چند بار جیب مرا توی مغازه‌های مختلف خالی کرده. باز اما دست برده و هفتاد هزار تومانِ مرا پرانده. در اعتراض مادرش جواب داده: «به بابا بگو علیرضا نماز خونده امشب...» بعدش با خیالی خاطر جمع گفته: «من می‌دونم بابا اگه بفهمه نماز خوندم می‌ذاره این جایزه رو بردارم!»
نقطه‌ضعف را خوب یاد گرفته. بیشتر از آنْ دلبری کردن را هم یاد گرفته. هشت سالش بیشتر نیست ولی هشتاد سال تجربه‌ی چطوری خام کردنِ منِ بابا را دارد. من اما همینطوری دلم نمی‌آمده دلش را بشکنم، حالا این مدت که حادثه تروریستی کرمان اتفاق افتاده، بیشتر نمی‌توانم دلش را بشکنم. مدام تصاویرِ بچه‌های غرق در خون می‌دوند جلوی چشمم. بچه‌ها توی دنیا، یک جریان به هم پیوسته‌ی قلبی هستند که مهم نیست برای کجا باشند و چقدر فاصله داشته باشند ازمان. یکی‌شان یک جای دنیا طوری‌ش بشود، آدم دل‌ش برای بچه‌ی خودش هم نگران می‌شود. حتی بیشتر از قبل سعی می‌کند هوای بچه‌ی خودش را داشته باشد...
اما من برایم واقعاً ابهامی پیش آمده که نمی‌دانم چطور حل‌ش کنم! ابهامی که هر از چند گاهی برایم خیلی پررنگ‌تر از قبل می‌شود. آنی که می‌آید وسط جمعیت غیرنظامی و بمب منفجر می‌کند، دقیقاً به چی فکر می‌کند؟! این‌ها از کشتن آدم‌هایی که هر کدام‌شان قصه‌ی زندگی دارند و قصه‌ی زندگی دیگران هستند، چه حالی دارند؟! آن وقتی که جنازه‌های ریخته‌به‌همِ بچه‌های کوچک و نازنین را کنار جسد خون‌آلودِ مادرها و پدرهاشان می‌بینند به چه فکر می‌کنند؟!
برای من ابهام شده واقعاً! به این راحتی قصه‌ی زندگی افراد را از هم پاشیدن برایم قابل باور نیست! حتی آن صهیونیستی که عکس جنازه‌ی بچه‌های فلسطینی را می‌گذارد و می‌نویسد که سربازان آینده حماس را کشته‌ایم و این بچه‌ها تروریست‌های آینده‌اند هم نمی‌فهممش! نمی‌شناسمش! فقط می‌خواهم با چندتایشان روبرو شوم، حتی توی آن دنیا هم که شده و بپرسم: «از دیدنِ بچه‌های غرق خون چه حالی به‌تان دست می‌داد؟! بچه‌هایی که شما کُشته بودید!»
الان که دارم این متن را می‌نویسم، فکرم مرا برد به کربلا و جایی که طفل شش ماهه را به عمد با تیر سه‌شعبه زدند. حتی این را هم نمی‌فهمم، هر چند برای من غم‌انگیزترین پرده‌ی تراژدی عاشوراست، حتی غم‌انگیزترین جلوه از زندگی بشر روی زمین، از ازل تا ابد. ولی باز هم توان درک کردنِ این نوع اتفاقات را ندارم!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی