یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

فرار دسته‌جمعی از خانه شهید!

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۲۵ ب.ظ

پدرم گفت: «مگه امام نگفته رزمنده‌ها تعطیلات نوروز بمونن توی جبهه، واسه چی برگشتی؟!»
قبل از اینکه به خودم بگویم «محمدعلی خاک توی سرت!» به پدرم گفتم: «ماموریت ما تمام شده بابا، اومدیم مرخصی و دوباره برمی‌گردیم منطقه!»
بعدش آمدم سراغ خودم که «محمدعلی خاک توی اون سرت! از صف شهدا جا موندی، قرار بود بیای بابات رو یه بار دیگه ببینی! این هم از بابات که میگه چرا اومدی!»
دوباره خودم را وسطِ عملیات خیبر دیدم! جایی که تیربارچی عراقی با آن دندان‌های فشرده‌ی سفیدش میان صورتی سیاه، مرا نشانه رفته بود! انگار حضرت عزرائیل دستش را گرفت طرفم که «بیا برویم آقای شهید!» و من یک لحظه یاد پدرم افتادم! عزرائیل را بی‌خیال شدم و از خدا خواستم فرصتی بدهد که دوباره پدرم را ببینم! حالا پدرم داشت این حرف را می‌زد و من توی ذهن‌م خاک می‌ریختم به سرم. می‌توانستم یکی از 120 اسیر نجف‌آبادی عملیات خیبر که نه، بلکه یکی از 330 شهید شهرمان در این عملیات باشم. اما جا ماندم. زنده و سرحال برگشته بودم به شهر چهل هزار نفری که سر هر کوچه‌اش به جای یکی، چند تا حجله گذاشته بودند.
آن شب‌ها اما بعد از نماز با بچه‌ها هم وعده می‌شدیمْ می‌رفتیم خانه شهدا. یک شب قرار گذاشتیم برویم خانه شادکام. هماهنگ نکرده بودیم. جواد شادکام بعداً شهید این خانواده شد و برادرش آن زمان از اسرا بود. پانزده نفر همراه شدیم و با موتور و دوچرخه ریختیم در خانه شادکام. درِ خانه را زدیم. صدایی آمد که «کی هستی؟!» گفتیم «باز کن حاج آقا...» و در باز شد.
پدر خانوادهْ جا خورد وقتی جمعیت پشت در را دید. با تته‌پته پرسید «با کی کار دارید؟!» گفتیم «خانه شهید شادکام اینجاست؟! اومدیم دیدنی خانواده شهید!» گفت: «منزل شادکام اینجاست ولی کی گفته بچه‌ی من شهید شده؟!» و شروع کرد به داد و بیداد که «بچه‌ی من زنده‌س، بچه‌ی من برمی‌گرده!»
وضعیت را که اینطوری دیدیم، دسته‌جمعی پا گذاشتیم به فرار؛ صدای اعتراض پدرِ شهید هنوز از پشت سرمان می‌آمد...!


پی‌نوشت؛
این خاطره رو با اجازه‌ی آقای نوریان از کانال‌شون برداشتم و بازنویسی کردم


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی