یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

صبحِ ناجورِ تغییر

يكشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۴:۳۴ ب.ظ

با چهار تا سرباز توی یک کوپه بودیم. من و شهاب. وقتی بر می‌گشتیم از نمایشگاه کتاب تهران. صبحْ وقت پیاده شدن سربازها در ایستگاه اردکان بیدار شدم. یکی‌شان دنبال ساک یا کوله‌اش بود و سر و گردنش  روبروی نگاه‌م، وقتی دراز بودم بالای تخت طبقه سوم کوپه.
هوا گرم بود. کوپه‌ی قطار جدا از دم و بازدم شش تا آدم، گرمای دلپذیری داشت ولی آن سرباز که لباسِ تر و تمیزی تنش بود، می‌لرزید! لرزشِ اولین صبحِ رفتن به اجباری...
نمی‌دانم حالِ بدِ صبحِ تغییر، دست و پای شما را گرفته یا نه؟! حسِ ناجوری که در صبح‌های انتقال از حالی به حال دیگر یا از موقعیتی به موقعیت دیگر، آدم را عاصی می‌کند. نه فقط صبحی که می‌خواهی از خانه‌ی تکرار و روزمرگی بزنی به دل پادگانِ تغییر، نه! حتی آن صبحی که راه می‌افتی بروی مسافرت! مسافرتی که حتی دوست‌ش داشتی و روزها برایش نقشه کشیده‌ای! حتی ان وقت هم، مخصوصاً اگر صبح باشد، حالِ ناجور خودش را سر می‌رساند. شاید این وقت‌ها آدم بیشتر از خودش سوال می‌کند «برای چه؟ بهتر نبود بعداً می‌رفتیم یا اصلاً نمی‌رفتیم یا ...؟!»
صبحِ تغییر مخصوصاً وقتی برای جا به جایی در شُغلی به شغل دیگر باشد، انگار ناجورتر است! من این حالِ ناجور را باز هم این روزها درک کرده‌ام. همین دیروز. اولین روزی که دوباره بعد از مدتی کارم را تغییر داده‌ام و رفته‌ام به محیطی جدید، با آدم‌های جدید.
عادت کردن به جایی و ماندن در آنجا البته که دلنشین است و حال خوب کن؛ اما آدم وقت‌هایی نیاز پیدا می‌کند تبعاتِ تغییر را به جان بخرد تا بتواند در محیطی بهتر و دلچسب‌تر به کارش ادامه دهد.
نمی‌دانم چقدر این حال را تجربه کرده‌اید و چقدر با این حال و روز، ارتباط گرفته‌اید. من اما با اینکه اگر هزار بار حال و کار و مسیرم را تغییر دهم، باز هم در صبح تغییر، به هم ریخته‌ام. حتی اگر تغییری خواستنی داشته باشم...


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی