یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

بیست نمره‌ی کاکتوسی!

دوشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۲، ۰۲:۳۳ ق.ظ

معلمْ اسم‌ها را یکی‌یکی خواند. و هفت‌هشت نفر را به خط کرد برای رفتن به دفتر. من، آخرین نفرِ این قطارِ لرزان و ترسان بودم. نمره‌ی اِنشام شده بود یازده! برای من نمره‌ی بی‌ریختی نبود اما مثل اینکه معلم زیاد از آن خوشش نمی‌آمد!
از طبقه دوم پله‌ها را روی ویبره رفتیم پایین. دهه شصتی‌ها می‌فهمند رفتنِ دم دفتر یعنی چه! دورانِ «مامانم‌اینا» نبود که بروی یک اخمْ ببینی و برگردی سر کلاس! بعدش هم بروی برای مادرت تعریف کنی و او هم معلم را بدهد به باد نفرین! آن روزها رفتنت با خودت بود، برگشتنت با خدا! یا بعد از تنبیهْ صاف می‌رفتی خانه، آن هم با پرونده‌ای که گزینه‌ی همیشهْ روی میز مدیر بود برای زیرِ بغل‌هایمان، یا بر می‌گشتی کلاس، البته با دست‌هایی که زده بودی زیر بغل و اوف‌اوف می‌کردی!
صف شدیم روبروی درِ دفتر. مدیر آمد و از سرِ قطار یکی‌یکی‌شان را گرفت به باد شلاق. رویه‌ی ناجوری بود اما گاهی به تعداد نمره‌هایی که کم داشتی، شلاق کف دستت نمی‌خورد؛ بلکه می‌خوردی تا دستت و غرورت و نگاهت با هم بیفتند زمین و دیگر بالا نیایند!
روبروی من که رسید ایستاد و مکث کرد. فقط این جمله‌اش توی ذهنم مانده که گفت: «آقای کریمی! شما؟ من که خجالت می‌کشم تنبیه‌ت کنم...!» و با دست به سمت پله‌ها که می‌رساندمان به کلاس اشاره کرد و گفت: «بفرمائید... شما هم بروید...!» همین! انگار رفتم کتک خوردن چند نفر را از نزدیک ببینم و برگردم. تنم می‌لرزید اما چیزی توی دلم داشت ورجه‌وورجه می‌کرد و شاد بود. این بار را جان سالم به در برده بودم، هر چند صدای آخ و ناله‌ی پشت سری‌ها می‌آمد.
سال‌ها گذشته از این ماجرا، اما با انشاء هیچ وقت دلم صاف نشده! نه با آن موضوعاتِ تخیلیِ «در آینده می‌خواهید چه‌کاره شوید» و «تابستان خود را چگونه گذرانده‌اید،» نه با نمره‌هایی که هیچ وقت نگذاشتند مزه‌ی ملسِ نوشتن پای دندان و زیر زبانم برود...
این نه فقط شامل انشا که حتماً شامل درس‌های دیگر هم می‌شود. مثل درس قرآن یا همین فارسیِ دلچسبِ خودمان. همه را با گزینه‌ی نمره کوفت کرده‌ایم بر دانش‌آموزان. در آینده هم چیزی از این‌ها یادشان نمی‌ماند، حتی صد سالِ سیاه هم نمی‌خواهند به یاد بیاورند.
و اگر سرِ کلاسِ درسی بروم، اول از همه خیال دانش‌آموزش را از بابت نمره راحت می‌کنم، تا محتوای درس فارغ از استرسِ این بیست نمره‌ی کاکتوسی به دل و روح و جانش بنشیند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی