یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

صادق مشکینی را حتماً یادتان هست! همانی که همراهِ آقای کمالی رفت جبهه و هر چه زور زد از خط مقدم فاصله بگیرد، برعکس شد و کار به جایی رسید که پنجاه متر جلوتر از خط مقدم رفت توی شکم عراقی‌ها! یادتان آمد؟!
پرویز پرستویی این نقش را بازی کرد، ما زندگی! چیزی مثل همین چند روز پیش که دوست عزیزی تماس گرفت برای نقد کتابِ «نفحاتِ نفتِ» رضای امیرخانی بروم جلسه‌ی هفتگی‌شان و بشوم سرمسئله‌دار.
و شروع شد! یعنی مثل همیشه که این مدل پیشنهادها می‌آید سمت‌م شروع کردم به سر و دست نشان دادم که زیرگیری ندهم! می‌دانستم اگر یک‌جای کار پا می‌دادم تا خود جلسه صد بار سکته می‌زدم و به خودم بد و بیراه می‌گفتم که «کاری بلد نیستی چرا قبول می‌کنی؟!» و از طرفی از زار و زندگی هم می‌افتادم که ارائه خوبی داشته باشم!
تازه این یک طرف قضیه بود؛ نشستنِ جلوی جمعی فرهیخته که بنا بر ذاتِ ایرانی‌ش می‌تواند خوب نقد کند، سوال کند، چپ و راست‌ت کند و تو باید بتوانی یک سر و گردن بالاتر از پس همه‌ی اینها بر بیایی؛ و این یک تراژدی خاک و خون‌مال است که نمونه‌هاش را این ور و آن ور دیده‌ام! علی‌الحساب مگر آدم مغزِ با آن قیمتِ گران خورده باشد که خودش را بیندازد توی روندی که نه تنها آبروی‌ش، که آبرو و ایضاً کیفیتِ برنامه دیگران را هم به چالش بکشد و برود ثابت کند که «آهای ملتْ من آنی که شما فکر می‌کنید نیستم!»
این وقت‌ها می‌شوم یک پا صادق مشکینی که هر چه تقلا می‌کند عقب‌تر برود، جلو می‌رود و به‌به و چه‌چه از لب و لوچه آقای کمالی می‌ریزد که «تو چقدر آدم محجوبی هستی و شکسته‌نفسی می‌فرمائی!»
البته خدای بزرگ، خدای همه‌ی آدم‌های مثل من و صادق مشکینی هم هست! یعنی صادقانه باید بگویم یک جاهایی حتی پدری می‌کند و آدم می‌خواهد پیدایش کند دو سه تا ماچ از روی ماهش بگیرد! و یک‌جاهایی دست‌ت را می‌گیرد و می‌گوید «بچه جان! راه و چاه این است! این کار را بکن!» این بار هم اتفاق افتاد و وسط تماس و درخواست آن دوست عزیز یک‌هو یاد سید انداختم! از خدا خواسته پیشنهاد دادم به آن دوستِ عزیز و در چند تا رفت و برگشت تماس و پیام و رایزنی با صاحبِ نشستِ نقد کتاب، بالاخره سید جوابِ مثبت را داد و جانم آزاد شد! سید این بار هم وسط هزار تا کار و گرفتاریْ با بندِ تمبانِ راه‌راه ما رفت توی چاه؛ خبرش هم رسید که چپ و راست شده اما خیلی خوب از پس جلسه نقد کتاب برآمده!
بله؛ خدای رضا مارمولک‌ها که اِندِ لطافت، اِندِ بخشش و اِندِ رفاقت است، خدای ما صادق مشکینی‌ها هم هست که اندِ ضایع‌نکردن است! و بالاخره یکی پیدا می‌کند که نجات‌مان بدهد...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی