یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

عاشقانه‌ای غیر رسمی!

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۴۰۲، ۰۶:۵۳ ق.ظ

دوستی دارم که یک عشقِ جی‌ال‌ایکسِ به تمام معناست! همان پژوی خودمان که اصلاً فکر‌ می‌کنم تولیدش مدتی‌ست متوقف شده و دیگر برای ماشین‌خرها محلی از اعراب هم ندارد. و اصلاً آن قدر ماشین‌های خوب برای عشقِ ماشین‌ها وجود دارد که بشود حتی به این نوع دوست‌داشتن خندید! باور کنید عکس‌های صفحات اجتماعی دوستمْ ماشین‌های پژویی هستند که زیرش با نوشته هایی مثل «عشقْ فقط خودت!» یا «سلطانِ جاده‌ها توئی، بقیه اداتو در میارن!» پر شده و شده مصداق همان ضرب‌المثلی که می‌گویند «از وسط پیامبران جرجیس را انتخاب کرده!»
البته به جی‌ال‌ایکس کار ندارم و حتی به درست یا غلط بودنِ یا نبودنِ این انتخاب، که می‌خواهم درباره عشق‌ورزی بنویسم. هر کسی توی زندگی‌ش با چیزی همین طور عشق‌ورزی می‌کند، یکی با انگشتر، یکی با کفتر، یکی با موتور و یکی مثل من با کتاب. همه این سلایق و علایق با همه تفاوت‌هایی که دارند البته توی عشق‌ورزی و دوست‌داشتنْ به نقطه مشترکی رسیده‌اند. یعنی خودِ من انصافاً اینطوری فکر می‌کنم و مثلاً وقتی توی اعتکافی که گذشت پای چند تا نوجوانِ عشقِ کفتر نشسته بودم و از هزار تویِ چم و خمِ کفتر داری و کفتر بازی درس می‌گرفتم! این را می‌فهمیدم که من هم همینطوری با کتاب خودمانه‌گیِ عاشقانه دارم. یعنی مثلاً وقتی کتابی را می‌گیرم تا اولش یک هوا دلِ سیر بوی‌ش نکنم، ورق‌ش نزنم و لمس‌ش نکنم، نمی‌خوانمش! یا مثلا اگر گذرم به مشهد بیفتد _که ان‌شاءالله به زودی بیفتد_ حواسم بیشتر به کتابفروشی‌های اطراف و داخل حرم است. حتی اگر بی‌ادبی نبود اول می‌رفتم یک‌فصل توی کتاب‌ها چرخ می‌زدم، چند تاشان را زیرجُلکی و به دور از نگاه مشتریان و کتابفروش بر می‌داشتم و دل سیر بو می‌کردم و بعدش مشرف می‌شدم به پابوس امام رئوف.
همان طور که آدم‌های عشقِ چیزی با هم خودمانی می‌شوند و احساس قرابت بیشتری دارند بین خودشان، ما اهل کتاب و کتاب‌خوانی هم همینطوری هستیم. توی زندگی با آدم‌های زیادی برخورد داشته‌ام که باور کنید الان حتی چهره‌شان هم فراموش کرده‌ام، با اینکه ممکن است چیزکی از دوستی و دوره‌ای که داشتیم یادم بیاید، اما چهره و خاطره‌ی آدم‌های کتابی که باهاشان دوست شده‌ام هیچ وقت فراموش‌م نشده؛ یکی مثل آن دوستِ مارکسیستی که هیچ‌چیزش الا اهل کتاب بودنش به من نمی‌خورد تا آن راننده‌ای که توی یکی از سفرها شناختم، راننده‌ای که برعکس همه‌ی راننده‌های عالم یک کتاب‌خوان حرفه‌ای بود، با همان تریپِ خفنِ راننده‌بودنش، با همان هیکلِ بزرگ و شکمِ گِرد و سبیل و موهای فرفری و یقه‌ای که یکی دو تا دکمه‌اش پریده بود!
منظورم از نوشتنِ این عشق و عشق‌بازی‌ها اما این بود که بگویم تازگی مستندِ غیررسمی شش را دیده‌ام. خواستم سر صبحی بنویسم که اگر همهْ سید علی خامنه‌ای را به خاطر هر چیزی که این آدم را خاص کرده و اطاعتش را واجب، دوست دارند، منِ اهلِ کتاب به خاطر نمونه بودنش توی کتاب‌خوانی و کتاب‌دوستی و کتاب‌خواهیْ بیشتر دوست دارم. یعنی یک جورهایی این شخصیت با توجه‌ی که به کتاب دارد، بیشتر از یک رهبر یا ولی‌فقیه یا نائبِ عامِ امام زمان مورد توجه همچو منی‌ست.
باور کنید یکی دو روزی که از این مستند رونمایی شده، سه بار دیدم‌ش و هنوز هم سیر نشده‌ام و روی لپ‌تاپ دارمش که هر فرصتی دست داد چند باره ببینمش. و انصافاً باید دست کارگردان این مستند را بوسید...!

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی