یادداشت‌های احمد کریمی

یادداشت‌های احمد کریمی

در آن سوی خیال، باغیست زیبا و رویایی، که با همه وجودم، اشتیاق رسیدن به آن را، در خود فریاد می‌زنم...!!!

"اللهم ارزقنی توفیق الشهاده فی سبیلک"

بایگانی

دفاع از حیثیتِ یک ارائه!

پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۹:۰۰ ب.ظ

بارها و بعد از جلسات یا کلاس‌ها می‌پرسند کدام کتاب را بخوانیم که مثلاً فلان چیز را تمام و کمال بفهمیم یا اثر خوبی روی ما داشته باشد یا بدهیم فلانی بخواند تا راه را از چاه بشناسد. بیشتر سوالِ معلم‌ها و مربی‌هاست البته و من خیال‌شان را راحت کرده‌ام که «باور کنید هیچ کتابی نیست اکثیر اعظم باشد و بتواند همه فنون و علومِ ارتباط‌گیری، اقناعِ اندیشه یا هر چیزِ دیگری که مورد نیاز یک آدمِ مورد رجوع است را در خود جمع کند.» حداقل من که سال‌هاست با کتاب مأنوس‌م سراغ ندارم.
اما خودم...
توی کلاس‌ها آسمان ریسمان به هم می‌بافم تا مطلبی را ارائه کنم! شاید حتی برای ارائه‌ی یک موضوعِ خاص مجبور شده‌ام چیزکی از روانشناسی، از تاریخ، از داستان‌ها، از اخبار و اتفاقاتِ روز دنیا و حتی از توی جوک و لطیفه‌ها پیدا کنم و بگویم تا مطلب جا بیفتد! و طبیعتاً این مطالب باید با یک انسجامی ارائه شود که مخاطب سررشته حرف را گم نکند و مطلب را بگیرد.
حتی گاهی خودم شک می‌کنم مطلب روی خطی مستقیم و بدون جا افتادن دارد ارائه می‌شود. اتفاق افتاده که بعضی از بچه‌هایی که نسبت به آدم‌هایی مثل من جبهه دارند هم این را به زبان می‌آورند که «سر و ته حرف‌ت معلوم نیست!»
دیروز یکی از همین موارد نادر دوباره اتفاق افتاد. دخترک بچه‌های اطراف‌ش را بند گرفته بود و نه تنها خودش که نمی‌گذاشت همان دو سه نفر هم حرف‌هام را بفهمند. صدایش توی سکوت کلاس توی ذوق هم می‌زد. اینجاها به خودم می‌گویم اگر عرضه‌ی جمع کردنِ حواسِ کلاس را داری بسم‌الله وگرنه روی اصولِ روانشناسی و این‌چیزها، تذکر دادن برای ساکت کردن و همراه کردنِ همان یکی می‌شود دلیلِ به هم ریختنِ بقیه کلاس و از طرفی قهرمان شدن آن فرد!
جالبی ماجرا این‌جاست که در این موارد خودِ بچه‌ها شروع می‌کنند به گوشه و کنایه آمدن به آن عاملِ آشوب تا آرام شود، تا بتوانند بفهمند چی به چی شده و می‌شود.
دیروز وقتی دخترک گفت «اصلاً نفهمیدیم چی گفتی! فضای مجازی و رابطه و آن پرونده دادگاه و جوکِ هوشنگ و چه و چه به کجا رسید و چی به چی شد؟!» برگشتم سمت کلاس: «شما فهمیدین؟!» وقتی همه یک صدا گفتند «بعله» برگشتم سمت آن طفلک و ناچاراً ضایع‌ش کردم: «شما داشتی حرف خودتو می‌زدی و توی کلاس نبودی، برای همین نفهمیدی!» کلاس هم متفق‌القولِ همینِ موضوع بود...
هر چند دوست نداشتم اینطوری برخورد کنم، اما پای حیثیت یک ارائه‌ی کلاسی در میان بود! و من توی هیچ کتابی نخوانده‌ام که باید این‌جاها چه کار کنم که وضعیت به سامان برسد...!


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی