ارنست همینگوی نویسندهای که میتوانست موفقتر باشد!
همینگوی را توی عالمِ نویسندگی خیلی قبول دارم؛ در همین حد البته! خالقِ رمانِ بینظیر «پیرمرد و دریا» که البته به مذاق جوانهای امروزی شاید زیاد هم خوش نیاید؛ یعنی این را وقتی فهمیدم که دوست لرستانیم یک فحش حوالهی روح مرحوم همینگوی کرد و سر تا پای این کتاب را بی خاصیت و بی معنی و نا جالب توصیف کرد.
البته پیرمرد و دریا حتماً جایزه نوبل را الکی و بیهوده نگرفته! این کتاب یک شاهکار بوده و حتی اگر به مذاق جدیدیها خوش نیاید یک شاهکار مانده هنوز و میماند...
همینگوی این کتاب را کوتاه نوشته، نشده شبیه بینوایان یا دیگر کتابهایی که یکی دو ماه باید مثل کَنه بچسبی بهشان تا تمام شود! خودش هم گفته که میتوانسته همه آدمهای آن داستان را جدا جدا بنویسد، این قدر اِشراف داشته روی سوژه و شخصیتهاش توی کتاب...
الغرض همینگوی را میگفتم. من فکر میکنم این آدم با این همه تجربهی زیستی که برای نویسنده از معدن طلا با ارزشتر است، یک جای کارش ناجور میلنگد! به خاطر همین لنگ خوردن هم همینگوی هیچ وقت به آن چیزی که میتوانست برسد نرسید، هر چند به نظر خیلیها به حد اعلای نویسندگی رسیده و شاید خودش هم همین اعتقاد را داشته!
وقتی سبک زندگی خصوصی این آدم را مطالعه کردم و حکایت چهار ازدواجش، همینطور مشروب خوردن و زندگی ناسالمش را خواندم، به این باور رسیدم که اگر همین آدم با همین تجربه و با این تلاش بی نظیر، زندگی سالم تری داشت، قطعاً آثاری را خلق میکرد که امروز در سطح بالاتری از اینی که معرفی میشود، شناخته شود...
پیرمرد و دریا را حتما اگر نخواندهاید، در تلویزیون دیدهاید؟! هر چند کتابش از فیلم به مراتب زیباتر است؛ پیشنهاد میکنم کاری به ازدواج و طلاقهای ارنست نداشته باشید و حداقل پیرمرد و دریایش را بخوانید...
من نمیدونم که چرا اکثر وبلاگ نویسان بلاگ همه چیزو به مشروب و نماز و دین ربط میدن. آدم ها با دینشون یا نوشیدنی که میخورن توصیف نمیشن. همه اینها یک انتخاب و عادته.