با جماران تماس گرفته بودند. از فرماندهان جنگ. خرمشهر داشت از دست میرفت
با جماران تماس گرفته بودند. از فرماندهان جنگ. خرمشهر داشت از دست میرفت
یکْ نماز یاد گرفتهایم، زمان پارینهسنگیِ زندگیمان! همان یکِ یکِ یکِ زیستمان توی این دنیا و دست نخورده همانی که یاد گرفتهایم را بدون کموکاست تا لحظهی مرگ ادامه میدهیم!
این روزها که اسرائیل و صهیونیزم جهانی یکتنه دارد مرزهای بیشرفی و رذالت را جا به جا میکند و تاریخ دارد شرمنده میشود از ثبت وقایعی که این مدت اتفاق میافتد!
شاید بی فکرترین آدمهای همه تاریخ برای نسلهای بعد از خودش، نسلِ ما باشد!
معذرت میخواهم؛ اما این حرف که «مشکلاتِ اقتصادی، مردم را از دین فراری داده» حرفِ مفت است!
اشارهی بینظیری دارد ویکتور هوگو در «بینوایان» در مورد فانتین، مادر کوزت!
«پوست صورتت رو کشیدی؟!»
«نه... یه کِرِم زدم...!»
«پس منم برم بخرم...!»
برای دومین بار دارم «بر باد رفته»ی مارگارت میچل را میخوانم. رمانِ شاهکاری که تنها کتاب نویسنده است
از آن روزهایی که شهید سیدمرتضی در «توسعه و مبانی تمدنِ غرب»ش چوب نقد میزد به سلطهگری آمریکا و برخی غربگراهای وابسته، زور میزدند که یک جوری دهانش را ببندند، زمان زیادی نگذشته!
اولین باری که «صد سال تنهایی» را دست گرفتم و چند صفحه خواندم، سرگیجه گرفتم!
امروز سید تماس گرفت و اعتراض داشت نسبت به کلمهای خاص توی یکی از روایتهای خانهی هدایت!
همینگوی را توی عالمِ نویسندگی خیلی قبول دارم؛ در همین حد البته!
رأیگیری الکترال را با اینکه خواندهام ولی آخرش نفهمیدم چطوری رئیس جمهورِ آمریکا انتخاب میشود
نجیب دیشب آمد و جمع کرد برای رفتن به افغانستان
بوده بعضیها که تعدادشان کم هم نیست، در مورد رد صلاحیتهای شورای نگهبانیِ نزدیک انتخابات معترضند
بارها و بعد از جلسات یا کلاسها میپرسند کدام کتاب را بخوانیم که مثلاً فلان چیز را تمام و کمال بفهمیم یا اثر خوبی روی ما داشته باشد یا بدهیم فلانی بخواند تا راه را از چاه بشناسد
بعد از رد کردن همهی کتابهای توی کتابخانهی خانهام و رنسانسی که سالها پیش در مسیرِ جمع کردنِ کتاب داشتهام
دوستی دارم که یک عشقِ جیالایکسِ به تمام معناست! همان پژوی خودمان که اصلاً فکر میکنم تولیدش مدتیست متوقف شده